سه شنبه ۱۴ خرداد ۹۸
کسی با زبانش، شلاق بر افکارِ دیگری میزند؛ دیگری میشنود و هیچ نمیگوید، تنها درونِ سطوحِ جیوهای، افکارهِ آغشته به خونش را نظاره میکند؛ نفرت درون خستهاش را میلرزاند، گویی که زلزلهای هزاران ریشتری درونِ شهرِ افکارش به تکاپو افتاده است، گویی که حمام خونی سرتاسر وجودش را فرا گرفته است، گویی که خواهانِ خونخواهی از تمام زبانهایی است که چنین قیامتی را به هیچ چشمداشتی به پا داشته است. چرخ دندههای جوژه در حال حرکتند و عقربهها به هیچ ارادهای درونِ محور ابدی در حالِ گردشاند؛ چشمانِ خیره به دیوار، بیاهمیت از ثانیههای از دست رفته، در انتظار بهارِ خاطرهانگیزیست که ایمان دارد روزی از راه میرسد، اما دل خوب میداند که عقل و روح سالهاست در پاییز ابدی گرفتار مانده است. خاکستریِ مایل به خردلی؛ این است رنگِ پریدهی زندگیاش که هر چه بیشتر از آن میگذرد، ماسیدگیاش را بیشتر به رُخ دنیای پُر از تُهیاش میکشد. دیگری میغلتد، بر روی تخت پوسیدهاش، همانند ساعتی که به جز چرخیدن حولِ محوری یکتا، کار دیگری از او بر نمیآید؛ همانند ساعتی که سالهاست خوابیدهاست و رُخِسکتهکردهاش چیز جدیدی برای به نمایش گذاشتن، درونِ توانِ خود ندارد.