آخرُ الزَمان

صدای گوش‌خراشِ ناقوسِ کلیسا را با گوش‌های کورت بشنو! صدای شیهه‌ی کلاغ‌های پیر را با چشمانِ پلیدت ببین! دستانی که به سمتِ پروردگارت برای نابودیِ دیگران دَرهَم گِره کرده‌ای، سَرانجام خرخره‌ی بی‌جانِ دیگری را نشانه خواهد رفت. چه چیزی درونِ تاریکی خرخره‌ی نازکِ تو را نوازش خواهد داد؟ من همان سایه‌ی مرگم که همانندِ بختکی ثقیل، درونِ سیاهی، لاشه‌ی بی‌جانِ تو را با چشمانی باز، نشانه خواهد رفت. چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه با چشمانِ خونین و ردای سیاهی بر تَن، تیزیِ نفرتم را به رُخِِ سیمایِ رنگ پریده‌ات جلوه خواهم داد؛ چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه جمجمه‌ی تُهیت را با نسمه‌ی شهوت‌انگیزم لبریز خواهم کرد. سکه‌ی شیر یا خطم را برای بازی با تو صیقل داده‌ام؛ درمیابی که چگونه جانِ بی‌ارزشت را به شانس واگذار کرده‌ام؟ کتابِ اهلِ عتیقت را باز کن و پارگرافی از گفته‌های کسانی‌دگر برایم بخوان، دستانِ پلیدت را دَرهَم کن و با همه‌ی وجود، دیگران را به یاری بخواه، خواهی دید که چگونه دستانِ تشنه به مرگم، به یاریِ خرخره‌ی بی‌جانت خواهد آمد.
۱ ۲ ۳ . . . ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱