پَردهِ آخر

تاریکی بَدر است و دیگری در آغوشِ کسانِ دیگر است؛ جوشیدنم بسانِ نوشیدنیِ تلخِ زمانه‌ام، بی‌آغوشت همانندِ شب‌های دیگر است. کفر می‌گویم و چله به جای می‌آورم، شرابی که جام‌جام از آن نوشیده‌ام، بی‌آغوشت همانندِ چله‌گانِ دیگر است. به یاد آر روزی را که برای رسیدن به دیگری، دیگران را بسانِ کسانِ‌دیگر چوب خط کشیده‌ام، آن‌گاه که این محال ممکن شد، این‌‌بار من به پاسِ دیگران مِنحَت این رنج را به پیشانی کشیده‌ام. خاموشی‌ات ناشی از خلقِ کریه‌ای است که قبل‌تر بسانِ دیگران کشیده‌ام، هبوطم ناشی از دینه‌ی بدیعی است که تاریکی را بسانِ قلبِ وارونه‌ات، به رُخ کشیده‌ام.
۱ ۲ ۳ . . . ۹ ۱۰ ۱۱