پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸
زَجرآورتر بنواز ویولنِ کوفتیات را، دیگری بالا میآورد مردارِ بلعیدهاش را، همراه با خون و چرکِ بسیار؛ میخهایی درونِ گوشهای داغدیدهاش فرو رفته است، و زبانش توسطِ حملاتِ عصبیِ پیدرپی به یکدیگر گره خورده است و نیروی عظیمی، دست و پاهای ناتوانش را به چوبی تنومند به صَلیب کشیده است. و تنها هجومِ بیحَدوحَصر درد است که تمام وجودش را فراگرفته است. دستی دورِ گردنِ دیگری چنبره زده است، فشار میآورد، صورتی رو به کبودی مایل میشود، نفسی آرامآرام رو به شمارش، مَعکوس میشود، دستوپا میزند، دستوپا میزند، دستوپا میزند، راهِ فراری نیست، حرص بالاتر از قابوسی است که درونِ افکارِ دیگری، تداعی شده است.