جمعه ۶ ارديبهشت ۹۸
جاذبه عمودِمُنصف بر پیکرِ بیجان من است و بالغ بر حجمی فرای پانصد پوند بر افکار چروکیده و زائلگشتهی من فشار وارد میآورد. همهچیز ناجوانمردانه تیرهوتار است و نیروی عظیمی گریز از مرکزِ انفاس و ادراکِ من، مهرهی چهارم ستونِ فقراتِ مرا به درد میآورد. خوابِشَب اینگونه سخت به یغما میرود و چشمانِ سردم بیاراده به خماریِ ابدی فرو میرود. مرگ دندانِ تیزش را بیاختیار نشانم میدهد و جسم بیمهابا پوزخند عریانشدهاش را به باد میدهد. دیگری بیاجازه به خواب شبانهام وارد میشود و رویای خیسم، وارونگی را درونِ مردابهای متعفنِ بیداریم جلوه میدهد. تیغ، تشنه به رگهای دیگری میشود و شرابِدرون، جامِ مستیِ شیخِ اَجل را جلا میدهد. باید بدانی، آنگاه که اینگونه خوابِ شبانهام را به بیداری مبدل کردهای، چگونه دیوانهوار در خواب، آرزوی بیداریم را طلب کردهای، اینگونه که در خواب بمیرم و بیداری در انتظارم نباشد، اینگونه که در خواب بمیرم و فصلِ دیگری در زندگیام باز باشد.