جمعه ۲۷ ارديبهشت ۹۸
سُقوط از طبقهی همکفِ یک ساختمانِ شصتوچهار طبقه! در دنیایی که وارونگی، نام کوچکِ مرا فریاد میزند. اینبار وارونه دیگری است؛ بر روی دستهایش راه میرود؛ با پاهایش کسانی را در آغوش میکشد؛ ذهنِ بیمار او در میانِ پاهایش جاخوش کرده است و چیزی که میانِ دستهایش باقیمانده است را از کسانیدگر پنهان میدارد! کسی که جان میگرفت، امروز جانی دوباره میبخشد، و آن کس که روزیآورنده بود، سمِ کشندهاش را به خوراکِ شبانهات آغشته میکند. واژگان جورِ دیگری قلبِ رنجور مرا تا سر حدِ مرگ میریشند! حال که نامرد برایم درمان شده است، درد همان درد است، گرگ همان گرگ است و پاهای تهیام، یاریخواه چیزی شبیه به کمک است که حتی وارونهوار نیز تغییری در معنا و مفهوم آن ایجاد نگردیده است. وارونه دیگری است که درون آینه خودش را نظاره میکند، آینه به او میخندد، زیرا که سطوحِ جیوهای تنها انعکاس میدهد، حتی اگر وارونه باشد؛ و چه مضحکانه است زمانی که دریابی وارونه افکارِ دیگری است که خودش را درون آینه میبیند و وارونگی را به فجیحترین شکل ممکن احساس میکند! و یا شاید وارونه افکار من است که دیگری را میبینم و به ناگاه، او را به چیزی میانِ دستهایم رهنمود میکنم!